مانیمانی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه سن داره

مانی

تولد خاله ملیحه !!

دیروز روز آفتابی قشنگی بود ... من و مانی به یه تولد دعوت بودیم. اولش توی رفتن تردید داشتم و میخواستم مثل این مدت ١٠ ماهی که به مهمونی هیچکدوم از دوستان نزدیکم نرفته بودم ، اینبار هم دعوت دوست عزیزم ، ملیحه ، رو رد کنم و خونه بمونم .چون فکر میکردم اینطور برای مانی بهتره .... ولی راستش با وجود اینکه از صبح زود سرکار بودم و پس از مراجعت به خونه هم انجام کارای خونه باعث شد که نتونم استراحت کنم و خیلی خسته بودم . حس کردم به این مهمونی و بودن در کنار دوستان نزدیکم خیلی نیاز دارم ... این شد که به اتفاق مانی به مهمونی تولد خاله ملیحه رفتیم و واقعا پس از مدتها از ته دل خندیدم و بهم خیلی خوش گذشت . با پسرم رقصیدم وکلی خوش گذروندیم.  فکر میکنم...
20 ارديبهشت 1391

سلمونی

مانی امروز 10 ماهه شد .پسرم دیگه داره مرد میشه ...حالا دیگه اینقدر بزرگ شده که با باباش تنهایی به گردش میره و تو این فرصت منم کمی به کارای خونه میرسم ! 5 شنبه ها روز نظافت مانی هستش .چون مامان 5 شنبه ها تعطیله و بابایی هم زودتر میاد خونه. دیروز وقتی بابایی از سرکار اومد مانی خواب بود و همین باعث شد که مامانی و بابایی وسوسه بشن که موهای مانی رو قبل از حموم رفتن کوتاه کنند . آخه قبلا یه بار اینکارو انجام دادند و با قیچی موهاش رو مرتب کردند ولی اینبار تا شونه به موهاش زدند پسر کوچولو بیدار شد و دیگه قیچی کردن موهاش تو بیداری خطرناک بود چون شازده کوچولو خیلی وروجکه و دایم سرش رو به اطراف میچرخونه . این شد که بابایی ماشین ریش تراش رو آورد و اف...
15 ارديبهشت 1391

آتلیه عکاسی

دیروز عصر من و بابایی ، مانی رو برای اولین بار بردیم آتلیه عکاسی ... پسر کوچولو با تعجب اطرافش رو نگاه میکرد و تا لبش به خنده باز میشد ، نور فلاش میخورد تو چشمش و تعجبش رو چندین برابر میکرد !!! اون لحظه صورتش واقعا دیدنی و شیرین بود . با اینحال پسر خوش اخلاقی بود و تونستیم ٥ تایی از عکساش رو انتخاب کنیم . ولی نتونستیم ازش لختی عکس بگیریم چون هوا کمی سرد بود و قرار شد وقتی هوا گرمتر شد دوباره ببریمش عکاسی ... ایشالا عکساش ظاهر بشه ، اینجا میذارمشون ...
10 ارديبهشت 1391

غذا خوردن مانی

مانی خیلی زود یاد گرفته که چطوری قاشق دست بگیره و غذا بخوره ، تا حدی که بعضی وقتا زیربار نمیره که کسی غذا به دهنش بده و حتما باید خودش قاشق رو به دهانش ببره .... همینطور لیوان دست گرفتن رو هم به سادگی یاد گرفته و اکثر اوقات خودش دودستی لیوانش رو میگیره  و آب میخوره !!!
3 ارديبهشت 1391

اولین مسافرت سه نفره

جمعه اول اردی بهشت ،مانی همراه من و باباش یه مسافرت کوتاه یه روزه رو تجربه کرد . صبح رفتیم بابلسر و شب برگشتیم . خیلی دوست داشتیم که ببریمش لب دریا تا شازده کوچولو دریا رو ببینه ولی هوا سرد شده بود و باد میزد بخاطر همین توی پتو پیچیدمش و جاش گرم شد و خوابش برد !!! ولی به جاش توی بازار بیدار بود و اطرافش رو نگاه میکرد و معلوم بود از اینکه تو بغله و دور میزنه خیلی راضیه !!!
3 ارديبهشت 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مانی می باشد